در وبلاگ فاخر « ديزمار ارسباران» به مطلبي زير عنوان « نگذاريد گلين شيرزن بي ادعاي چاي كندي كه 6 نفر را از زير آوار نجات داد در تاريخمان بي نام بماند»، برخوردم كه از يك سوي ناراحت كننده است و از سوي ديگر موجي از غرور و سرور در جان آدمي به راه مي اندازد. حكايت، حكايت زلزله است. حكايت زني در روستاي چايكندي ورزقان كه شرح تنهايي مي سرايد. تنهايي در شب اول زلزله ي 21 مرداد. آن تنهايي غريب و جانسوز در آن شب مخوف كه روستاهاي بسياري شاهدش بودند. روستاي چئراغلي، روستاي باجاباج، روستاي دامن آباد و....نيز سال هاي سال از آن تنهايي غريب رنج خواهند برد. حكايت « محمد» از چئراغلي و حكايت « خديجه » در باجاباج، معلوم است كه دل تاريخ مان را به درد خواهد آورد.
و « گلين » بانو در روستاي چاي كندي ورزقان. شيرزني كه در آن شب تنهايي جان 6 نفر را نجات داده است. تصور كنيد آن لحظه هاي مرگ و زندگي را. تصور كنيد آن سعي و كوشش شجاعانه و مسئولانه ي « گلين» را. حتي در روستاي چئراغلي نيز زن « محمد» به تنهايي آوار را با دستانش مي كند تا فرزندش را نجات دهد و محمد مي گويد « هيچ كس در آن لحظات عشق و تلاش مادرانه زنم را براي نجات فرزندمان نديد». فرزندي كه اما جانش را زير آوار از دست داده بود.
آري قره داغ از بانوانش شرمسار است و مردانش چگونه اين غم و غريبي آن ها را پشت سر خواهند گذاشت. زلزله ي 21 مرداد در قره داغ با « تنهايي بانوان » بسيار غريبانه ثبت شد.
حال، حكايت « گلين» است و « گلين» شيرزني است از تبار «پريزاد». پريزاد آن « قره قوچاق»ي بود كه در محال خداآفرين حماسه آفريد و روي مردان ديار قره داغ را سفيد كرد. بعيد نيست كه در روستاي زلزله زده و زير آسمان شب، زني از همين تبار حماسه آفريني كند. « گلين» و گلين ها نام و يادشان دل تاريخ را شاد مي سازد و قره داغ به خود مي بالد براي هميشه.